گروه فرهنگ و هنرفرهنگ نیوز،امروز اگر چه در آذربایجان شرقی عزای عمومی اعلام شده است، اما همه مردم سرزمین ایران داغدار از دست دادن عزیزانی هستندکه در مسیر زیارت علی بن موسی الرضا(ع) در حادثه ناگوار برخورد دو قطار جان خود را به جان آفرین تسلیم کردند.
در هفته ای گذشت چندین حادثه غم بار برای مردم این سرزمین رخ داد، درگذشت یکی از پیرغلامان مکتب اهل البیت(حاج سلیم موذن زاده)،رحلت حضرت آیت ا...موسوی اردبیلی از مراجع بزرگوار جهان تشیع ، به شهادت رسیدن تعدادی از زائرین اربعین حسینی توسط گروهک تکفیری و تروریستی داعش و در نهایت برخورد ٢ قطار مسافربری در ایستگاه هفتخوان دامغان ـ سمنان و خروج چهار واگن از ریل و حریق دو واگن که در نتیجه آن،تعدادی از هموطنانمان کشته و زخمی شدند.
حادثه اخیر و اعلام عزای عمومی در بخشی از این سرزمین منجر به این شد تا یک بار دیگر تاریخ را ورق بزنیم و در پهنه صفحات تاریخ نه چندان دور فردی ایثارگر به نام ریزعلی فداکار برسیم که اگر نبود، عزای عمومی دیگری می باید اعلام می شد!!
أزبرعلی حاجوی( مشهور به ریزعلی خواجوی و دهقان فداکار (زادهٔ ۵ اسفند ۱۳۰۹ ) در میانهفردی است که داستانش سالها است با عنوان «دهقان فداکار» در کتاب فارسی سوم دبستان مدارس ایران وجود داشت.ماجراي دهقاني كه در يك شب سرد پائيزي زماني كه به سمت زمين كشاورزي خود ميرود متوجه ريزش كوه ميشود. او براي آگاهي مسئولان قطار لباس خود را از تن در ميآورد و با نفت فانوس به آتش ميكشد. قطار ميايستد و از حادثهاي مرگبار جلوگيري ميشود. بعد از تغييرات كتاب درسي در سالهاي گذشته نيز ماجراي دهقان فداكار در كتاب درسي باقي ماند البته اين بار درسي به نام «فداكاران» در كتاب سال سوم دبستان وجود دارد كه بخشي از آن در خصوص دهقان فداكار است.
ریزعلی فداکار در باره کارخود به خبرنگار فارس می گوید:
«آن شب باران ميباريد و من داشتم به زمين كشاورزيم ميرفتم. چون زمين گلي بود. از طرف ريل راهآهن حركت كردم كه يك دفعه ديدم بين دو تونل، كوه ريزش كرده است. قطاري نيز به زودي ميآمد. نميدانستم بايد چه كار كنم. ميترسيدم اگر حرفي بزنم بگويند به تو ربطي ندارد. از طرفي دلم براي آدمهايي كه در قطار بودند ميسوخت. بايد نجاتشان ميدادم.
به همين دليل به طرف ايستگاه قطار دويدم. ولي قطار از ايستگاه حركت كرده بود.» براي لحظهاي سكوت ميكند و ادامه ميدهد: «بايد جان مردم را نجات ميدادم اما نميدانستم چه طوري. فانوسم را حركت دادم و شروع به داد و فرياد كردم اما مأموران قطار متوجه نميشدند. فانوسم هم خاموش شد. يك جوري شده بودم. نميدانستم چه كار كنم.
يك دفعه فكري به ذهنم رسيد. كتم را در آوردم و نفت فانوس را روي آن ريختم و با كبريتي كه داشتم آتش زدم اما باز هم قطار نايستاد. با تفنگ شكاريم چند تا شكليك كردم و بالاخره قطار ايستاد.» اين بار ميخندد و به برخورد مأموران و مردم درون قطار اشاره ميكند: «وقتي مردم و مأموران از قطار پياده شدند همه سرم ريختند و شروع به كتك زدن من كردند. آخر فكر ميكردند بيدليل قطار را نگه داشتم. تا اين كه رئيس قطار آمد و من جريان را برايش گفتم. با هم سوار قطار شديم و به آرامي به طرف جايي كه كوه ريزش كرده بود، رفتيم. آنجا بود كه همه ديدند من راست گفتم و شروع به عذرخواهي و بوسيدن من كردند.» ميپرسم «هيچوقت فكر ميكردي اين كار باعث شود ماندگار شوي؟» اشكي گوشه چشمانش جمع ميشود: «آن زمان كه اين كار را كردم، فقط به خاطر نجات مردم بود. انتظار تشكر نداشتم و حالا خيلي خوشحالم. هر روز به خاطر اين كه آن روز اين فكرها به ذهنم آمد، از خدا تشكر ميكنم.»
و این بار کاش به جای اعتراف پورسید آقایی مدیرعامل راه آهن مبنی بر اینکه« متاسفانه در این زمان به دلیل تغییر شیفت مسئول کنترل فرد جایگزین از سابقه قرمز شدن چراغ بی اطلاع بود و وقتی رئیس قطار مشهد سمنان مجددا کسب تکلیف می کند به وی گفته می شود که مسیر باز است و مشکلی نیست شاید چراغ به دلیل برودت هوا قرمز مانده است لذا به وی تلگراف می شود که حرکت کند.قطار مشهد تبریز در پشت یک پیچ متوقف شده بود لذا قطار مشهد سمنان وقتی با قطار پیش رو مواجه می شود به شدت با کوپه های انتهایی قطار مشهد تبریز برخورد می کند»
کاش ریزعلی فداکاری وجود داشت...
کاش!!