دستت را بردار و پشتوانه دریاها کن تا بر موج ها بیاشوبند و شجاعتت را به پیشانی صخره ها بکوبند.
دستت را بردار و پشتوانه مردانی کن که شجاعت را از ظهر دستان تو به ارث برده اند...
آه، عموی آب های دنیا!
دهان خشکت را بر لبان اقیانوس ها بگذار، تا سیرابشان کنی از آنچه نتوانستی به سه ساله هایی چشم به راه، بنوشانی. آب ها زمانی طراوت گرفتند که تو یک مشت آب را از آستانه لبانت پائین آورده، بر زمین ریختی. بعد از این، هرکه مشتی آب بر میدارد، بوی دستان تو سیرابش می کند.
که میدانست اینچنین سر به صخره کوبیدن آب ها، زمزمه عاشقانه هایی است که یک روز تو در گوش موجها نجوا کردی. دریاها نمی توانند ببینند تو در مقابل نیلوفرانت، شرمنده قطره ها باشی که در چشم هایشان عمو عمو میکند. میدانم دست هایت توان نداشتند، وگرنه خارها را دانه دانه از پای گل هایت در می آوردی.
چشم هایت هنوز آرزو دارند که فرش راهی شوند که نازدانه هایت پا برهنه از آن می گذرند.
زانو نزن، بگذار تا جان در رگ هایت جاری است، ایستاده باشی؛ قامتت، ستونی است امید حسین را؛ ستونی است استوار.
زانو نزن تا دشمنان، هلهله زانو زدنت را به گور ببرند. آه، دوباره صدای توست که در بیابان های نینوا پیچیده است و هنوز بوی عشق میدهد.
«قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بی دست و سر آغاز کنم»
سربلندی، از شانه های تو وام می گیرد.
لبخند نازنین! دستی که از شانه های تو افتاده، سال هاست در هیأت قلمی به پا خاسته که افتادنش را هزاران یزید، به گور برده اند.
به راستی علمت را بر کدامین قله به اهتزاز درآوردی که بعد از سالها، هنوز تمام کوههای عالم به این بیرق همیشه سرخ، سوگند میخورند؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0