كارگروه نشريه/از ابتداي خيابان تا جايي كه ديگر نگاه پايش فراتر نمي رفت و به درهاي بسته مي خورد پرچم نصب شده بود. يعني اينكه خيابان هم لباس عزا به تن كرده بود. نيازي به توضيح نداشت پرچمها و سياه نوشته ها يكصدا مي گفتند كه:«عزاي اشرف اولاد آدم است».
محفل عزاداري مثل هرسال در مسجد برپا مي شد. ديوارهاي مسجد سراسر آينه كاري بود وتصوير آدمي در آن شكسته مي شد. تمرين خوبي بود براي خردشدن.
بعد ازنماز؛ زيارت عاشورا خوانده مي شد وبعد از آن سخنراني و نوحه و شور گرفتن وتعزيه خواندن.
هر شب روضه يكي از اولاد وياران حضرت ثارالله را خوانده بود. روضه هايش بر مشام هر آدمي مي رساند بوي كربلا را.
قصدش تنها خواندن مقتل و ريختن اشك در قدح چشمها نبود. قصد تشنه كردن داشت. مي دانست لبهاي دل كه ترك بردارد كار تمام است. پا تند مي كنند براي رسيدن به آب.
آنگاه مي شود آنها را لب چشمه برد و سيراب كرد و آب را در تمام شكافهاي جانشان جاري كرد. بعد از آن چشمها وارد ميدان مي شوند و كار خود را خوب بلدند،مي شوند چون رود و در بستر صورت ها جاري مي گردند.
شب نهم بود و بايد از مرد سي وپنج ساله سپاه حق مي گفت. هم او كه در صفين و در نوجواني كنار حضرت ابوتراب پدر جنگها كرده بود و در شجاعت بي بديل بود و هم او كه همراه چند برادر حالا به نينوا آمده بود. انگار تمام رسالت عباس (ع) محصور مي شد در اين شب ها.
«يك نگاه به واژه عباس "ع" انداخت و كنارش پذيرش بي چون و چراي ولايت را گذاشت. نگاهي ديگر و كنارش معرفت را گذاشت.
از عباس(ع) گفت و كنارش صلابت را گذاشت.از عباس (ع) گفت و كنارش شهامت را، رشادت را و غيرت را هم گذاشت. و خيلي چيزهاي خوب ديگركه بايد از سكينه پرسيد تا برايمان شرح دهد دل شرحه شرحه عمو را. بايد از سكينه پرسيد معني واژه عمو را. از حسين (ع) پرسيد معني حامي و ياور را.
عباس (ع) مايه روشنايي بود براي دل امام خويش. همچون آبي زلال.
عباس(ع) تا بود نگذاشت آب در دل امام زمانش تكان بخورد. تا بود يكپارچه اطاعت بود و رخصت.
عباس (ع) خودش را سر بريده بود در برابر حسين(ع). نمي شود قصه عباس (ع) را در مشك و آب و فرات خلاصه كرد.
بايد يك عباس گفت و فرياد زد مرد دين دار دين يار.»
براي دانلود پوستر با كيفيت بالا روي تصوير كليك كنيد.
سريع از هزار و چهارصد سال پيش خودش را رساند به اين دوران، به همين لحظه. و دلهاي عزاداران هم پاي به پاي دل او آمدند.
ازامام زماني گفت كه هم اكنون حاضر است،غيبتي كه هست، ياراني كه هستند و الگويي چون ابوفاضل در ادب ، اطاعت و محبت كه جلوي چشمان همه ست.
«بايد وارد ميدان شد، از نزديك طعم تيز دشنه ي فراق را چشيد، زخمي شد، تشنه شد و بهر آن «ماء معين» دويد. نمي شود سپاه حق را ديد و تنها براي مظلوميتشان دريا دريا گريست. حسين (ع) و ولايت؛ عباس (ع) و اطاعت همواره در رگهاي تاريخ در جريان است.»
درس امشبش را باهمين جملات تمام كرد. درسي كه تمرين زياد مي طلبد.
حالا جمعيت براي نوحه و سينه زني آماده مي شدند. حلقه ي اول تشكيل شد. بيتي كه زبان دل اباعبدالله (ع) بود:
«ابوالفضل با وفا علمدار لشگرم مه هاشمي نسب امير دلاورم»
حالا اين چشمها بودند كه حرفهايي زيادي براي گفتن داشتند. و من در اين انديشه كه مگر مي شود جايي از عباس (ع) گفت وحضور امام زمان (عج) را در آنجا احساس نكرد؟.... باور نمي كنم.
«ماه طايفه» كاري از گروه نشريه كانون مهدويت دانشگاه فردوسي مشهد بمناسبت تاسوعاي حسيني
این مطلب را به اشتراک بگذارید
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0