دلــــم بالکنــــی می خواهد روبه شهـــــر
و کمــی باد خنــــک و تاریـــــکی
یـــک فنجــــان بـــزرگ قهـــوه
یــــک جرعه تــــ ـــو....یـــک جرعه مـــ ـن
و سکــــوتی که در آن دو نگــــاه گـــره خورده باشد
بـــی کـــــلام
می دانی...؟
دلـــــم یــک مـــ ــن میخواهد برای تــــ ـــو
و یـــک تـــ ــــو تا ابــــد برای مــ ــن
امتـــــداد بازوانــــت می شود انتــــهای دلــــــدادگی
می شود همان گـــــوشهـ ی دنجی که
راحـــــت می توان جــــــان داد
مــــــرا میان بازوانــــــت مومـــــیایی کن
شاید هـــــزار سال بعد
باستــــان شناس کنجـــکاوی از عاشـــــقانه های دســــتانت
رمـــــز گشـــــایی کند
مـــــــی خــــوام رای بدم (!)
مــــــی خـــــــوام اســـم تـــــ ـــــو رو
تو بــــــرگ هــ ی رای بنــــــویســـــم
هــــنوزم معتـــقدـم
تنــــــها کسی که میتـــــونه دنــــــیای منـــــو بســـــازه
تــ ـــ ــویــ ــــ ــی
گاهی دلم می خواد
بهانه های الکی بگیرم...
به هوای آغوش تو...
شانه های تو...
که بعد، تــو
آرام...
خیلی آرام...
در گوشم زمزمه کنی:
ببین من عاشقتــــــــــــــــــــــم...♥
آدم است دیگر احمق است
گاهی دلش تنگ می شود
حتی برای اینکه نیمه شب یواشکی
شماره ات را بگیرد و بشنود:
مشترک مورد نظر شما در حال مکالمه با مشترك مورد نظر خودش است!!
آدم است دیگر
احمق است
دلش تنگ می شود...!!
شب است ...
کلنجار می روم با خودم
با دلتنگی هایم
با قلب له شده ام
با غرور شکسته ام
سراغش را بگیرم ... نگیرم ... بگیرم ... نگیرم
نزدیک صبح است ... دل را به دریا زدم
" مشترک مورد نظر در حال مکالمه می باشد "
خالے ام از احـســاس …!
این روزها
بیشتر از هر زمانے
دوست دارم خودم باشم !!
دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم
و نه هراس از دست دادن را .....
هرکس مرا می خواهد بخاطر خودم بخواهد
دلم هواے خودم را کرده است ...
همین...
خدآیــــــــآ ....
مے خواهمـــــــــ اعتــــــــراف کــــــنَـم !
دیگـــر نمے توآنــــَمـــ ؛خستہ اَمـــــــــ ....
مــَن اَمآنتـــــــــ دآر خوبے نیـسـتـم ،
" مًـــــرآ " از مـن بگیر .... مآلہ خودتـــــــ
مــَن نمے تــًوانــَم نگهشــ دارم ... !!!
خوبم …!
باور کنید …؛
اشک ها را ریختہ ام …
غصہ ها را خورده ام …؛
نبودن ها را شمرده ام …؛
این روزها کہ مے گذرد …
خالے ام …؛
خالے ام از خشم، دلتنگے، نفرت …؛
و حتے از عشق …!
خالے ام از احـســاس …
از آدم ها صدای پاهای شان را به یاد دارم
از پاهای شان یک پاشنه.. چهار اینچ فرو رفته در خرخره تنهایی ام..
چقدر ما به ازای زندگی ام پر بود از آدم هایی که
قصد ماندن نداشتند.. چقدر از آدم ها لگد طلبکار بودم و
چقدر به رو نمی آوردم رد پاهایی را که روی احساسم به جا مانده بود..
مانده ام زیر پای آدم هایی که
روی اعصابم صف کشیده اند.. آنقدر
در تنهایی ام رفت و آمد کرده اند که..
می دانی.. اصلا انگار
در تنهایی ام از پیش، وقت گذاشته اند..
آدم هایی لنگه به لنگه که
به تن رویاهایم زار می زنند..
حرف حساب شان در سرم فرو نمی رود
حرف پاشنه های شان در تنم چرا.. انگار
با لگد بیدار می کنند جنونی را که
به خوابی سیصد ساله در من فرو رفته است
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0